(22)برنامه ریزی

ساخت وبلاگ
تو مبحث بوم یه اصطلاح داریم به اسم معادل اکولوژیک! به این صورته که مثلا تو منطقه جغرافیایی ما علفارو کی میخوره؟؟ بز... تو آمریکای شمالی علفارو کی میخوره؟ بوفالو... همین جانور عظیم الجثه گیاهخوار تو استرالیا نقشش توسط کانگورو بازی میشه... اینا معادل اکولوژیک هم دیگه ان! در این شکی نیست که دامپلینگ معادل اکولوژیکی دلمه هست! همونقدر زمان‌بر... همونقدر خوشگل... همونقدر خوشمزه! حالا شاید بپرسین از کجا میشه دامپلینگ خوب گیر آورد؟ واااقعا نمیدونم... اگه جاییو پیدا کردین به منم بگین چون سمت ما دامپلینگ فروشی خوب تا الان رویت نشده:) ولی به نظرم تهش آدم باید دامپلینگ خونگی درست کنه...مثل دلمه، بیرونیش نمیچسبه! البته سلیقه‌ای هم هست... مثلا من خودم دلمه برگ شور دوست دارم... مادربزرگ اینا همه برگ شیرین میخورن... بعضیا دلمه کدو و فلفل دلمه و پیازم درست میکنن که البته مورد پسند من نیست...حتی گوجه هم نه خیلی... ولی دلمه کلم برگ...آخ فوق العاده است... برگاش شفاف که میشن حتی خوشمزه ترم به نظر میاد! اگه دلمه دوست دارین، بیاین اینو به عنوان یه نشونه بگیرین و سر راه خونه یکم "برگ مو" تهیه کنید که الان وقتشه؛)) (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت: 16:18

دیدین یه وقتایی... چطور بگم؟! مثلا این ماییم⭕️! یه دایره...یه دایره‌ی قرمز... شبیه یه سلول که از محیط بیرون جداست... واسه خودش سیستم فیلتراسیون داره... میره میاد...به کسی کاری نداره و کسی کارش نداره!  یکم با بقیه درارتباطه ولی حفاظت شده است... شاید با سلول‌های اطرافش فرق داره ولی براش اهمیتی نداره تا وقتی تعادل سیتوپلاسمش برقراره و میتونه زنده بمونه و زندگی کنه! بعد تو یه شرایطی که همه چی خیلی سخته... شوک محیطی بسیاره و دنیا به هدف دستکاری داره محیط سلولو سرد میکنه و گرم میکنه و شوک الکتریکی میده و ماده شیمیایی میزنه و غلظت مواد محلول محیط رو تغییر میده، این سلول بالاخره یه روزنه رو باز میکنه! اینها آدمای اطراف‌مون هستن (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 3 خرداد 1403 ساعت: 23:34

من فقط‌ یکم از خداحافظی خوشم نمیاد... امشب رفتم فروشگاه... تعدادی کار هست که باید ازشون عکس میگرفتم قبل از اینکه همه چیز جمع بشه و تقریبا قلبم درد گرفت! مامان ناراحته...بابا ناراحته و من تمام این مدت راه رفتم و بهشون گفتم که ناراحتی فایده نداره و باید نیمه پر لیوان رو ببینن، چه بسا آینده روشن باشه و سختی‌های الان یادمون بره! ولی من زیاد حرف میزنم...زیاد توصیه میکنم... مادربزرگ درونم نصیحت میکنه و راه‌های اشتباه بقیه رو بهشون گوشزد میکنه... و اگه بهم توجه نکنن و سرشون به سنگ بخوره، ناراحت میشم بسیار که چرا توی تصمیم گیری ها نظرم پرسیده میشه ولی بهش اهمیتی داده نمیشه! میتونم بگم این لاو-لنگوئج منه!  اگر کسی رو دوست داشته باشم، به راحتی درگیر زندگی و مسائلش میشم و دلم نمیاد اشتباهاتشو ببینم پس سعی میکنم هر طور میتونم به راه های بهتر و قشنگ‌تر بکشونمش! منتها در این مسیر بسیار خشن هستم و بی اعصاب! ولی بعد که همه این ماجراها از سر میگذره، از توی پنجره با ماه نصفه‌ی توی آسمون نگاه میکنم و دلم میخواد تمام رودخونه‌های تا شعاع ۲۰۰ کیلومتری رو گریه کنم(که زیادم هستن اتفاقا). خاطره‌ها خیلی خیلی سنگین هستن! و این فروشگاه ۷ سال خاطره است... رها کردنش حس جدا شدن از تمام اون خاطرات رو میده... تمام تجربیات جدید... تمام دوست‌های جدید... علایق جدید و مهارت‌های زندگی کردن جدید. ولی ما یاد گرفتیم که راحت بگذریم. شاید چند شب بی‌خواب بشیم... یکم اشک بریزیم... غصه بخوریم... ولی تهش رها میکنیم و میریم به سمت جلو! مثل همون سالی که موهامو تا ته کوتاه کردم و خاطرات همراهشونو از خودم جدا کردم... یا مثل اون هفت سال از زندگیم که با دفترچه خاطراتم پاره شد و بارش از روی دوشم برداشته شد... و یا حتی اون (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 3 خرداد 1403 ساعت: 23:34